ناصر ملک مطیعی ابر مرد سینمای ایران ، پس از پیروزی انقلاب هرگز وطنش را ترک نکرد. او پس از یک دهه انتظار برای بازگشت به سینما ، سرانجام خسته شد و سر خود را با مشاغل دیگر گرم کرد. از شیرینی پزی در گاراژ منزلش تا مشاوره مسکن در شرکت آ.ب.آ
از جایی به بعد دیگر هیچکس منتظر بازگشت او به سینما نبود ، حتی خودش ! همه تسلیم شرایط تازه ، سرشان به زندگی خود گرم بود تا اینکه یک روز … ناصرخان که حتی دعوت محافل سینمایی را هم رد می کرد و هیچ ارتباطی با اهالی سینما نداشت ، هر روز برای پیاده روی مسیری در بالای میدان ونک و خیابان شیراز – که آن زمان منزلش بود – را طی می کرد .
یک روز که مشغول قدم زدن بود صحنه فیلمبرداری توجهش را جلب کرد. ناخودآگاه ایستاد و محو تماشا شد . تریلی بزرگی را دید که ابزار و ادوات دوربین ها را در آن گذاشته بودند . یک ون بزرگ پر از لباس و مینیبوسی بزرگتر برای وسایل پذیرایی گروه ؛ آن هم صرفاً برای یک صحنه بیرونی ساده !
با دیدن این همه امکانات اشک در چشمان اسطوره جمع شد . ناخودآگاه به سالهای دور رفت ، زمانی که در صندوق عقب اتومبیلش کل وسایل مربوط به ساخت یک فیلم جا می شد و با همان امکانات ۷ فیلم ساخت !
آن روز یک نفر در گروه ، پیرمرد بغض کرده را شناخت . دعوت از گروه همان و انفجار محله همان! همسایگانی که تا آن لحظه اصلاً کاری به ستاره های مقابل دوربین نداشتند , با دیدن اسطوره به خیابان آمدند و نسل جدید با چشم خود دید مردم قدرشناس هنرمندان واقعی می مانند ، حتی اگر اجازه کار نداشته باشند و ۴۰ سال دیده نشوند …