کم حرف می زد.
سه تا پسرش شهید شده بودند.
– ازش پرسیدم «چند سالته ،مادر جان؟»
گفت : هزار سال…
– خندیدم.
جواب داد : شوخی نمی کنم. اندازه هزار سال بهم سخت گذشته…
صداش می لرزید.
او هم به نوعی _احساس تکلیف_ کرده بود اما به نوعی دیگر…
ساحل استکلیاشا ساحل شیشه ای روسیه+تصاویر تک درخت روییده در سنگ در ارسنجان+تصاویر قلیان و تاریخته ورود آن به ایران یمن: کشتیهای آمریکایی و اسرائیلی را هدف قرار دادیم ترمز رشد ارز کشیده شد استقلال تغییر نام داد نتایج انتخابات الکترونیکی یکساعته حاضر میشود اقدام خیرانه دانش آموزان در آزادی زندانیان نیازمند
دیروز احساس تکلیفها، بوی شهادت می داد، اما امروز…
کم حرف می زد.
سه تا پسرش شهید شده بودند.
– ازش پرسیدم «چند سالته ،مادر جان؟»
گفت : هزار سال…
– خندیدم.
جواب داد : شوخی نمی کنم. اندازه هزار سال بهم سخت گذشته…
صداش می لرزید.
او هم به نوعی _احساس تکلیف_ کرده بود اما به نوعی دیگر…
این مطلب بدون برچسب می باشد.