کم حرف می زد.
سه تا پسرش شهید شده بودند.
– ازش پرسیدم «چند سالته ،مادر جان؟»
گفت : هزار سال…
– خندیدم.
جواب داد : شوخی نمی کنم. اندازه هزار سال بهم سخت گذشته…
صداش می لرزید.
او هم به نوعی _احساس تکلیف_ کرده بود اما به نوعی دیگر…
ساحل استکلیاشا ساحل شیشه ای روسیه+تصاویر حصیر بافی از صنایع دستی شادگان +تصاویر تک درخت روییده در سنگ در ارسنجان+تصاویر سواحل جزایر زیبای غربی هرمزگان وانشان روستای تاریخی اصفهان قلیان و تاریخته ورود آن به ایران تالاب زیبای شادگان بزرگترین تالاب ایران+تصاویر راسته خوشمزه فلافلی های لشکر آباد اهواز+تصاویر
دیروز احساس تکلیفها، بوی شهادت می داد، اما امروز…
کم حرف می زد.
سه تا پسرش شهید شده بودند.
– ازش پرسیدم «چند سالته ،مادر جان؟»
گفت : هزار سال…
– خندیدم.
جواب داد : شوخی نمی کنم. اندازه هزار سال بهم سخت گذشته…
صداش می لرزید.
او هم به نوعی _احساس تکلیف_ کرده بود اما به نوعی دیگر…
این مطلب بدون برچسب می باشد.